خاطرات كودكي زيباترند
يادگاران كهن مانا ترند
درس هاي سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مكارو دزد دشت وباغ
روز مهماني كوكب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است
كاكلي گنجشككي با هوش بود
فيل ناداني برايش موش بود
با وجود سوز وسرماي شديد
ريز علي پيراهن از تن مي دريد
تا درون نيمكت جا مي شديم
ما پرازتصميم كبري مي شديم
پاك كن هايي زپاكي داشتيم
يك تراش سرخ لاكي داشتيم
كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ كاه بود
مانده در گوشم صدايي چون تگرگ
خش خش جارو ي با پا روي برگ
همكلاسي هاي من يادم كنيد
بازهم در كوچه فريادم كنيد
همكلاسي هاي درد ورنج وكار
بچه هاي جامه هاي وصله دار
بچه هاي دكه ی خوراك سرد
كودكان كوچه اما مرد مرد
كاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بودوتفريقي نبود
كاش ميشد باز كوچك مي شديم
لا اقل يك روز كودك مي شديم
ياد آن آموزگار ساده پوش
ياد آن گچ ها كه بودش روي دوش
اي معلم ياد وهم نامت بخير
ياد درس آب وبابايت بخير
اي دبستاني ترين احساس من بازگرد اين مشق ها را خط بزن
اي دبستاني ترين احساس من بازگرد اين مشق ها را خط بزن
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0